loading...
پایـــگاه بسیــج دبیرستان شـاهد غدیـــر دزفــول
mehdi harbian بازدید : 69 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (1)

بسم الله الرحمن الرحيم
خاطره اي از برادر شهيد حسين دزفوليان راد

از جمله خاطراتي كه مادر شهيد بيان ميكند: زماني كه حسين در حدود 5 سال داشتند در اثر كنجكاوي زياد شير نفت را باز كرده و از آن مي خورند و مسموم مي شوند بطوري كه هر كس او را مي ديد مي گفت مي ميرد ولي به لطف خداوند متعال او را به بيمارستان رسانده و پزشكان مي گويند او را دير آورده ايد ولي بعد از چند ساعت و كمك پزشكان به هوش مي آيند. 
و يك خاطره پدر شهيد از ايشان:
پدر شهيد بيان مي كند كه يك روز از شهيد خواستم كه لامپ هاي مغازه را كه دچار اتصالي شدند آنها را تعمير كند، از پله بالا مي رود و تا لامپ را تعمير مي كند و از ارتفاع 8 متري بر روي آهنها در اثر برق گرفتگي پرت مي شود از هوش مي روند ولي بعد از مدتي به هوش مي آيند هر كس صحنه را مي بيند مي گويد كه حتماً ميميرد ولي باز خداوند او را به ما مي بخشد.
والسلام

mehdi harbian بازدید : 86 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحيم
خاطره اي از برادر شهيد خليل اميديان

قبل از اينكه در حمله آخري شركت كند چند روزي براي اينكه در تي شديدي مي سوخت از جبهه براي استراحت به شهر آمده بود كه حدود 40 درجه تب داشت و در طي اين چند روز كه در شهر بود امتحان براي دانشگاه و تربيت معلم آغاز شده بود و او با اينكه آمادگي براي امتحان را نداشت ولي با اين وجود در امتحان تربيت معلم شركت كرد و بعد از اتمام امتحان دوباره به جبهه برگشت و بعد از مدتي كه نتايج قبولين تربيت معلم را اعلام كرده بودند برادرم نيز در تربيت معلم قبول شده بود كه ما نيز به او خبر داديم كه قبول شده است ولي او گفت كه بايد از فرمانده اجازه بگيرم و هرگونه كه او صلاح ديد عمل مي كنم اگر كه او گفت كه نرفتن من به جبهه مانعي ندارد كه مي روم و اگر گفت كه نبايد بروي باز نمي روم كه بعد از رفتن نزد فرمانده و اجازه گرفتن فرمانده به او مي گويد كه بايد در جبهه شركت كني كه او نيز تربيت معلم را رها كرد و به جبهه رفت و آن در زماني بود كه حمله والفجر مقدماتي را نيز در پيش داشتند كه در آن عمليات بود كه مفقودالاثر شد و تا كنون هيچگونه اطلاعي از خود او نداريم ولي قبل از عمليات او براي ما نامه نوشته بود كه از شروع حمله خبر مي داد و همچنين از سلامتي خود و برادر ديگرم كه همراه با هم در اين عمليات شركت كرده بودند اطلاع مي داد.

mehdi harbian بازدید : 58 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحيم
خاطره اي از برادر شهيد بهمن درولي

خاطره اي از والفجر8:
شش روز قبل از عمليات به منطقه رسيدم در تمام طول ترم تحصيلي دعا مي كردم از بچه ها عقب نمانم خدايا تو را سپاس مي گويم كه دعاي من گنه كار را مستجاب فرمودي، روز اول بلافاصله سراغ حسين (شهيد حسين غياثي) رفتم تازه از رزم برگشته و عصر ساعت 5/3 بود و خوابيده بود خبر رحلت مرحوم آقا قاضي(امام جمعه دزفول) مرا بسيار متاثر كرده بود. با يكي از برادران سراغ حسين رفتيم صدايم را كه شنيد بيدار شد ماتش زده بود پس از احوالپرسي بسيار گرم گفت بالاخره آمدي همه گفتند ديگر از تهران نمي آيد، اين اواخر هم باورم شده بود كه ديگر نمي آيي خوب موقعي رسيده اي، كارهايت را كرده اي؟ كدام گرداني؟ … خنديدم و گفتم من بدون استاد حسين غياثي مگر مي توانم نفس بكشم خون من پايت ريخته است… حسين با خنده گفت: آره مجيد هم به شوخي گفته اين بهمن(محمدجواد) را ببريد پيش حسين غياثي، ما چيزي هم سرك مي دهيم…
خلاصه بعد از خوش و بش از سر و صدايمان برادرم احمد بيدار شد همديگر را در آغوش گرفتيم كمي حرف زديم احمد گفت امشب رزم داريم اگر شركت نكني ديگر معذورم چون جنگ نخلستان فرق مي كند… خدا خواست كه شب با بچه ها برويم شب به محل مانور عمار رفتم پدرم و برادرم را ملاقات كردم.
برگشتن(اي كاش هيچگاه از آن راه بر نمي گشتم) سر راه به گردان حمزه سر زديم حاج احمد(شهيد حاج احمد نونچي) مرا ديد چندين دقيقه همديگر را بوسيديم، دل نمي كنديم، خوب آمدي، خدايا شكر، جائي كه نرفته اي؟ والله اگر بروي خيلي ناراحت مي شوم، اين بار حمزه را خط شكن گذاشته اند، نيازت دارم، كسي پيشم نيست، مدتهاست منتظرت بوده ام… به اتاقش رفتيم با هم كشتي گرفتيم ميگفت اگر ميخواهي شهيد بشوي با من بيا، زيارت كربلا ميخواهي با من بيا، ثواب مي خواهي با من بيا، واجب است بر تو با من بيائي. خيلي اصرار كرد عاقبت با شرمندگي گفتم حاجي بنده مي ترسم مسئوليت حتي يك نيرو را در عمليات بعهده بگيرم، بيا و از ما بگذر و بگذار تك ور باشيم.
شام مهمان گردان بوديم بين دو نماز از من خواست در مورد مرحوم حاج آقا قاضي صحبتي كنم، قدري از فضائل آن بزرگوار را براي بچه ها شرح دادم.
شام را پيش استاد(حسين) رفتيم گفت چطوري آقاي دانشجو!!!؟ حرفش خيلي معني مي داد ولي مي دانست كه من آن دانشجوي مورد نظر نيستم، بسيار تحويل گرفت و مورذ لطف قرار داد. خوب حالا كجائي؟ گفتم گردان بلال. گفت حاجي سرش را زير گرفت – شب خوبي بود حيف قدر ندانستم… در اين مدت مدام به حسين سر مي زدم و او هم در كمترين فرصتي كه مي يافت به سراغم مي آمد، مدام سفارش به دعا مي‏كرد…
2شب بعد روستاي… را ترك كرديم و با تريلر به منطقه جديد اروند كنار رفتيم شب در تاريكي راه يكي از برادران چند كلامي به عنوان وداع گفت و مجلس را گرم كرد همه ضجه كشيدند حسين (شهيد حسين غياثي) روي پايم زد و گفت فلاني ترا بخدا بلند شو تو هم چند كلمه بگو ترا بخدا صحبت كن. هرچه مي داني بخوان، ديگر رمق نداشتم، سراپا شرم بودم كه او در مورد من چه فكر ميكند عذر خواستم و هر چه توانستم همانجا گريه كردم و بحال خودم گريستم…
3شب در اروند كنار بوديم… عصر روز 20/11/64 همه براي خداحافظي آمدند حسينيه چوي معنوي داشت، همه مثل باران اشك ميريختند و من در جو آنها جائي نداشتم از بين همه حسين را پيدا كردم و با شوق به سويش رفتم مرا كه ديد گفت بيا با هم خداحافظي كنيم خيلي همديگر را در بغل گرفتيم و اظهار بخشش كرديم، تحمل شرحش را ديگر ندارم…
شب ساعت 5/8 سوار قايقها شديم حدود ساعت 20/10 عمليات شروع شد فردا صبح روي اهداف اوليه مستقر بوديم. همه خوشحال و شكر گذار خدا همه متفق القول مي‏گفتند: ديدي ديشب خدا چه كرد… شكر، شكر برادرم گفت حاج احمد و حميد،(شهيد حميد صالح نژاد) نبي(شهيد نبي پور هدايت)، جمال(شهيد جمال قانع) شهيد شده اند، عبدالحسين چراغي، چراغ شهرك شريعتي هم خاموش شده بود.
خدايا دلم گرفته نجاتم ده….
عقب آمديم – تجديد سازمان كرديم… شب ساعت 5/8 بچه ها جمع شدند ميان نخلها براي شهيدان سينه زديم – ساعت 10 فوراً مي بايست حركت به طرف خط مي كرديم ساعت 5/5 صبح رسيديم خط مقدم، خط را از گروهان مالك تحويل گرفتيم عليرضا نوري شهيد شده بود – شهادتش خيلي برايم سخت بود از هر جهت خدايا چطور با مادرش برخورد كنم و چه بگويم قبل از شهادت 2بار زيارتش گردم ساعت 5/12 ظهر دشمن پاتك كرد همه را در خط فرستاديم داشتم مهمات مي بردم كه حسين آر‏پي‏جي برايم آورد و گفت تانك بزن، اولين تانك را خودش زد ما هم مشغول شديم – حميد(شهيد حميد كياني) و همسنگرانش شهيد شدند – (محمود مرا صدا زد گفت بيا جنازه ها را برداريم) خدايا دل ميخواست كه حميد را نيم تنه از سنگر بيرون بكشد چند لحظه از برادر كوچكم مسعود ماپار جدا شدم كه او شهيد شد، شهادتش عبرت انگيز بود شب را آنجا مانديم – تمام شب را خاكريز زديم و بيدار بوديم… حسين آمد و گفت آقاي رفسنجاني گفته شما فاو را نگهداريد ما با همين حفظ فاو كار جنگ را يكسره ميكنيم. فرماندهي پاتك عصر شخص طارق عزيز ملعون بود. خداي را هزار مرتبه شكر فردا صبح حركت كرديم و ظهر به مقر خودمان و عقب برگشتيم.
فردا شب حسين غياثي را در روابط عمومي سپاه در شهر ديدم – آخرين ديدار، فلاني اگر خوبي، بدي ديده اي ببخش. اگر مي دانستم با او به منطقه بر مي گشتم ولي چون خبري احساس نمي كردم به تهران بازگشتم… 2شب پشت سر هم خواب آشفته مي‏ديدم به دزفول تلفن كردم گفتند بيا كه حسين را آورده اند و چند تاي ديگر هم با او هستند ديگر نفهميدم تا اينكه بالاي سرش در غسالخانه… حسين تو رفتي، همه تان با هم رفتيد حرفي نيست ولي ترا به خدا التماس مي كنم تو كسي نبودي كه خواهشي را جواب ندهي دوست دارم پيش تو باشم از خدا بخواه هر چه زودتر مرا پيش خودت ببرد… منتظرم.
والسلام
تهران – جمعه – مورخ 8/1/65
ساعت 5/9شب

mehdi harbian بازدید : 58 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحيم
خاطره برادر شهيد عبدالرحيم خورشيدي

شهيد از كوچكي براي كسب معاش و روزي حلال علاوه بر درس خواندن كمك پدر ميكرد و كارهاي سخت و شاق در ايام تعطيلي مدارس و گرماي شديد دزفول انجام مي داد و در اين زمينه از هيچ كوششي دريغ نميكرد نهايتاً فقر شديد باعث گرديد تا شهيد ترك تحصيل كند و به كار موزائيك سازي رو بياورد. علاقه شهيد به پدر و مادر خصوصاً مادر زبانزد تمام فاميل بود و خيلي اكرام و احترام به خانواده اش ميگذاشت و نسبت به خواهرها و برادران كوچكتر از خودش محبت مي كرد. شهيد با توجه به كارهاي سختي كه انجام ميداد علاقه وافري به انجام عبادات و فرائض ديني داشت زماني كه كار او تقارن پيدا ميكرد با ماه مبارك رمضان و اين ماه با تابستان گرم دزفول همراه بود مجبور مي شد شبها را تا صبح كار كند و بتواند روزها را روزه بدارد و بخاطر مشقت كار هيچ وقت روزه اش را از دست نداد. محبت و علاقه اش به خاندان عصمت و طهارت عليه السلام بي نظير بود و اين عزيزان الگو و سرمشق خود در تمام زمينه ها قرار مي داد از جمله گذشت و ايثار و فداكاري

mehdi harbian بازدید : 262 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

زندگی نامه شهید عبدالرضا انداوه

برادر شهیدمان عبدالرضا انداوه در داد فراموش نمیشود تا اینکه سال ۱۳۲۷ در خانواده ای فقیر و مذهبی در یکی از محله های فقیر نشین شهرمان متولد شد و به خاطر عشق و افر به ائمه اطهار عبدالرضا نامگذاری گردید او که در دامن تلاش و تنگ دستی رشد کرده بود به مشکلات زندگی از همان کودکی پی برده بود . او مجبور بود که به خاطر رفع مسائل مادی خانواده همزمان با تحصیل در مدرسه به کار نیز پردازد تا تامین امرار معاش خانواده خود بنماید و حتی به همین منظور به جزیره کیش رفت و با وجود گرمای طاقت فرسای تا بتواند مخارج خانواده را تامین نماید . عبدالرضا به خاطر این که دارای پدری روحانی بود همگام با رشد سنی خود با مسائل اسلامی نیز آشنا می شد و همچنین روز به روز به ماهیت رژیم ساواک پهلوی بیشتر پی می برد و در براندازی رژیم جنایتکار پهلوی همگام با امت بپا خاسته سهم بسزائی داشت و هیچگاه کارهایی که در درون تظاهرات بر علیه نظام شاهنشاهی انجام میداد به یاری خدا و انقلاب تا سر حد جان در حفظ و نگهداری آن کوشید . همگی در ابتدای پیروزی انقلاب بیاد داریم .که افراد فرصت طلب و منافق و کمونیستهای از خدا بی خبر در همان ابتدا می خواستند از راه تحصن های متعدد و انتشارات کتابهای مضر و تظاهرات بیهوده این انقلاب تازه پا گرفته را در نطفه خفه نمایند و برادر شهیدمان عبدالرضا خوب این مسئله را درک می کرد . و قاطعیت عجیبی در مقابل اینچنین افراد آشوب و بلوا براه بیندازند حاضر بود و مانع کار آنها می شد خلاصه یک حزب اللهی تمام معنا بود عشق و علاقه عجیبی به روحانیت در خط امام داشت و از افرادی که خود را بعناوین مختلف به خاطر سوء استفاده به امام می چسباندن دل پر خون داشت . بعد از فوت پدر ایشان مسئولیت سنگین و سرپرستی خانواده را بر دوش می کشید . خود از اصلاً به مال و مقام و کبر و غرور گرفتار نشد و علاوه بر این که هیچ وقت فریب شعارهای به ظاهر زیبای گروهها را نخورد از آنها نیز متنفر بود و دنبال روی امام بود تا اینکه دست جنایتکار آمریکا از آستین مزدوران جیره خوار خود صدام بدر آمد و انقلاب تازه پا گرفته ما را قصد داشت نابود کند و به خاک میهن اسلامی ما را علناً تجاوز کند.  و همزمان با حملة متجاوزین بعثی وتشکیل بسیج برادر عبد الرضا انداوه اولین افرادی بود که جهت ثبت نام و عزیمت به جبهه به مسجد شریعتی مراجعه کرد و مدتی قریب دو سال که در این ستاد فعالیت چشمگیر و شبانه روزی داشت همیشه از افرادی بود که در امر جبهه رفتن پیش قدم بود و بار ها در جبهه برای مدت های طولانی حاظر بود تا ازین راه دین خود را نسبت به اسلام و قرآن ادا نماید و سر انجام بعد شرکت در چندین عملیات بزرگ و موفقیت آمیز که در عملیات ظفرمند رمضان که به دنبال امر تکمیل دفاع بود که در خاک عراق در شرق بصره ندای حق را لبیک گفت و به دیدار آفریدگار خود شتافت و به آروزی دیرینه خود رسید روحش شاد و راهش پر رهرو باد .

روحمان با یادشان شاد

شادی تمامی شهدا صلواتی را هدیه بفرمایید

اللهم عجل لولیک الفرج

mehdi harbian بازدید : 123 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

زندگی نامه شهید عبدالرضا بالیده

 

زندگی نامه شهید عبدالرضا بالیده

شهید عبدالرضا بالیده یکی از ستارگان حق و ایمان بود که چون شیری در بیشه مبارزان راه خدا بر دل دون صفتان ضد خدا و خلق هجوم برد و لحظه ای از یاد خدا غافل نماند و کینه و نفرت او بر علیه خصم جز برای رضای خدا نبود او که برای پاکسازی موانع راه خدا به بستان این میعاد عاشقان راه خدا شتافته بود جهاد خویش از مسج شروع نمود و در میدان کار از حق و باطل همچون بسیاری دیگر از هم قطاران بی نام و نشان که در این راه به شهادت رسیدند خط بطلانی بر اراجیف ضد خدایان و صدام امریکایی و ارباب پلیدشان کشید از خصوصیات بارز شهید خوش برخوردی و خوش اخلاقی بودن ایشان را می توان ذکر کرد او حاضر نبود وقت را به بطالت بگذراند و پیوسته در فکر خود سازی و انجام عبادت خود بود و جلسه قرائت قرآن شبهای شنبه و نماز بموقع و اول وقت او و روزه و سایر امور عباداتی او هیچگاه ترک نشد بر رخسارش آثار خشم و یا کدورتی ظاهر نشد و همیشه لبخند ملایمی بر لبانش بودکه از حاکی از روح مهربان و با گذشت او در مقابل دوستان و آشنایان بود .

برادر شهید  عبدالرضا بالیده در سال ۱۳۳۶ در خانواده ای مذهبی و زحمت کش به دنیا آمده بود وپیوسته با رنج و زحمت خو گرفته بود وی برای کمک به خانواده از رفتن به مدرسه خودداری کرد و به کار سخت و پر مشقت بنایی پرداخت ولی همیشه سعی داشت برادران و خواهران را به خواندن درس تشویق نماید تا از زندگی عقب نمانند و با این وجود خود نیز با اصرار برادرش و دوستان هم گام با کار روزانه شبها به خواندن کتاب می پرداخت و تا کلاس سوم راهنمایی نیز درس خواند هیچگاه با برادران و خواهرانش تندی ننمود و با محبت و مهربانی و عطوفت با آنان برخورد می نمود و تمام کارها حتی کارهای بنائیش مشورت می نمود با اینکه در کارش استاد بود ولی با این وضع برای اینکه کارش پخته باشد و عیبی در آن نباشد مشورت می نمود از خصوصیات دیگر او علاقه شدید او در برگزاری مراسم عبادی بود وحتی روضه خوانی او هنوز تمام نشده بود که به جبهه رفت و درست روزی که روزه او تمام شد خود نیز شربت شهادت شهادت نوشید و نیز در یاد گیری مراسم عبادی برادران و خواهران خود و ارشاد دیگران سعی و اهتمام زیاد داشت آنچه می آموخت یاد می داد روحیه ایثار و گذشت او بدینگونه بود که حتی حاضر می شد در هوای سرد با کمترین امکانات بخوابد تا دیگر افراد خانواده او راحت باشند هر گاه در اثر کثرت کار و یا اشتغال به مسائل عبادی دیر به خانه می رفت اگر منتظر او می شدند او می گفت که منتظر من نباش و با حداقل امکانات و با ساده ترین صورت زندگی می نمود از تجملات به دور بود .

زحمات ناشی از کارهای سیمانی و موزاییک کردن مسجد از رخسارش پاک نشده بود که مشتاقانه برای تداوم بقاء و حقیقت حق بر باطل به جبهه رفت اودر موقع عزیمت به جبهه آنقدر شتاب داشت که در بدر بدنبال لباس ودیگر وسایل خود می گشت و حتی شلوار و لباس او که برایش بزرگ بود هنوز  آماده نشده بود قبل رفتن به جبهه حالت عجیبی داشت واسرار زیاد در عزیمت خود به جبهه می نمود و حتی برادر او که او اسرار داشت باید قبل از رفتن به جبهه از پدر ومادر اجازه بگیرید او در جواب گفت که چون شما برادر بزرگ ما هستی از شما اجازه می گیرم وسرانجام در تاریخ ۹/۹/۶۰ به جبهه بستان عزیمت نمود به گفته یکی از برادران همرزمشان که در جبهه بود وقتی که عراقیها در نزدیکی پل سا بله اقدام به پا تک نمودند اسلحه برادر همرزمشان خراب می شود برادر شهیدمان عبدالرضا به ایشان می گوید شما در فکر نباشید فقط خشاب پر کنید بنا به گفته برادر همرزمش حدود ۴۰۰ تیر فشنگ برای ایشان پر نمود و او همه را به سوی خصم کافر روانه کرد و سرانجام بر اثر شلیک ناجوانمردانه بعثیان کافر که به سر ایشان اثابت نمود به آرزوی دیرینه خود که همانا رسیدن به لقاء ا… بود رسید و عروس شهادت رادر آغوش کشید .

برادر شهیدمان قبل از عزیمت بع=ه جبهه اظهار نمود که کلید فتح کلی جبهه ها در بستانند و ما بایستی بیاری خدا حتماً بستان را آزاد کنیم و چه خوب برادر شهیدمان اظهار نموده بود ند که امام بزرگوارمان نیز بعد از عملیات ظفر مندانه بستان آن را فتح الفتوح نا میدند.  لازم بذکر است که برادر شهید خدمت مقدس سربازی را همانند سربازان امام زمان و مطیع امر ولی فقیه سپری نمود بطوریکه وقتی رهبر کبیر انقلاب دستور تاریخی مبنی بر بازگشت کلیه سربازان به پادگانها را صادر نمود لبیک گوی فرمان ایشان بود و حتی دو ماه بیشتر از حد مقرر خدمت نمود که در حین خدمت نیز معجزه ای او و همهمقطارانش را از مرگ حتمی نجات داد . جریان از این قرار بود که توسط ضد انقلاب در مسیر عبور و مرور آنها مین کاشته شده بود به امید اینکه ماشین آنها از روی مین عبور کرده و منفجر شود ولی از آنجا که خداوند همیشه پشتیبان انقلاب و یاران آن هست . قبل از عبور ماشین آنها از آن منطقه ماشین آخرین سیستمی از آن عبور کرده و بر روی مین رفت و چند قدمی آنها به هوا پرتاب شد و او ماند تا رسالت خود را به نحوی بهتر به انجام برساند او که به چهره واقعی ضد انقلابیون و گروهکهای امریکائی پی برده بود نفرت عجیبی از آنها در دل داشت و می گفت این بی خردان خیال می کنند که به شهادت رساندن امت حزب الله می توانند اسلام را محو و نا بود کنند و اصرار زیاد بر فراگیری و مطالعه قرآن و نهج البلاغه داشت بطوریکه می گفت چقدر ما بایستی کوته فکر باشیم که قرآن و نهج البلاغه را فقط در طاقچه های منزلمان نگه داریم و از آنها استفاده نکنیم که رمز پیروزی و موفقیت ما در استفاده و بکار بستن آنها نهفته است .

برادر شهیدمان همگام با امت بپا خواسته ایران در براندازی رژیم سر سپرده پهلوی نقش مو ثری داشت بطوریکه فریاد بانگ الله اکبر اودل دون صفتان تاریخ را به لرزه می انداخت ودر کلیه تظاهرات ضد رژیم ستم شاهی شرکت فعال داشت تا اینکه در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به آرزوی دیرینه خود که همانا سرنگونی رژیم ستم شاهی و پیروزی حق بر باطل بود رسید .

 

روحمان با یادشان شاد

برای شادی روح تمام شهدا صلواتی را هدیه بفرمایید.

اللهم عجل لولیک الفرج

mehdi harbian بازدید : 125 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

زندگی نامه شهید باقر گندم خور

 

زندگینامه پاسدار شهید باقر گندم خوار

برادر باقر گندم خوار در سال ۱۳۳۸ در خانواده ای مذهبی و فقیر در دزفول متولد شد در دوره کودکی را در میان پر مهر ومحبت مادر به تحمل مشکلات و زحمات فراوان پشت سر گذاشت و از همان اوان نوجوانی به همراه پدر ضمن تحصیل جهت کمک خانواده مشغول کار شد دوره ی جوانی از هما ابتدا مصادف با سخترین مشکلات مالی بود بطوریکه این امر ابعث ترک تحصیل او و استفاده از کلاسهای شبانه در کنار روزانه وی گردید با وجود این همت و پشتکار شهید او را از درس خواندن و کسب آگاهی مذهبی و سیاسی در قالب جلسات قرآن بازنداشت همزمان با شروع انقلاب در سال ۵۷ مبارزات تحقیر آمیز خویش را به علیه رژیم شاه آغاز نمود و در توضیع کتاب و پخش اعلامیه و نوار های امام و تشکیل جلسات قرآن و شرکت در تظاهرات حتی تا شرف مرگ هم می رود ولی در آن موقع توفیق شهادت را نمی یابد پس از پیروزی انقلاب همگام با دیگر شهدای جنگ تحمیلی همچون شهید مه‌لقائ و شهید مهدی غفاری فعالیت‌های مذهبی خویش را بصورت جلسه قرائت قرآن ادامه داد و پس از مدتی به خدمت نظام وظیفه رفت و این دوره مصادف با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود در این دوره فعالیت مذهبی خویش را در انجمن اسلامی ارتش و شرکت در جبهه های مختلف جنگ انجام می داد و همواره در جهت آگاهی های اسلامی و انتقال آن به دیگر برادران همرزمش تلاش می کرد پس از اتمام دوره ی خدمت نظام وظیفه به علت این باور که اگر قرار است برای مردم مستضعف کاری انجام گیرد باید از طریق این نهادهای اسلامی انقلابی جوشید از متن مردم شد بشود به عضویت هیئت واگذاری زمین استان خوزستان و پس از هیئت واگذاری شهرستان دزفول در آمد تلاش پیگیر و سخت کوش او در مبارزه ب مالکین و فئودالها برای کسب احقاق حقوق کشاورزی محروم و مسضعف زبانزد دیگر برادران هیئت واگذاری زمین بود وی در برخوردها بخصوص با طبقات مستضعف بسیار دقیق و محتاط بود دقت و هوشیاری و مشکلات این طبقه و تواضع و فروتنی و احساس مسئولیت شدید در قبال آنها صفات اخلاقی برجسته ای بودند که همواره او را در صف معترضین به عملکردهای غیر اسلامی انقلابی قرار می داد اما وجود این طبقه از فعالیت های فرهنگی خویش نکاست بلکه با تلاش مداوم سعی در گرد آوری کودکان و تشکیل جلسات قرائت قرآن در مسجد محل تشکیل شورای محل داشت.

از دیگر خصوصیات شهید باید از بینش و درک صحیح او از پدیده غرب زدگی نام برد وی حجاب را بعنوان یکی از اصیل ترین ارزشهای اسلامی در برابر هجوم فرهنگ غرب می دانست و همواره می گفت اگر این انقلاب هیچ دستاوردی جز ارزش حجاب نداشت همان فرهنگ ملت ما را بها بود این دارا وی در خانه اثبات کرد و سادگی در عین آراستگی را بر هر گونه تجمل پرستی ترجیح می داد سرانجام با این باور که خون من بیشتر از خودم ارزش دارد همزمان با شروع عملیات ظفرمند رمضان با رمز یا صاحب الزمان ادرکنی با وجود آثار جراحت و زخمی که از عملیات بیت المقدس در دست و پای خویش داشت به جبهه های حق علیه باطل شتافت و سر انجام در شرق بصره طی یک سری عملیات تهاجمی نیروهای اسلام به قلب دشمن به درجه شهادت نائل آمد.

روحمان با یادشان شاد

برای شادی روح تمام شهدا صلواتی را هدیه بفرمایید

اللهم عجل لولیک الفرج

mehdi harbian بازدید : 59 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

                                                                  همیشه می گفت : خوشا به حال کسانی که مفقودالاثر و مفقود الجسد هستند. هر شب جمعه حضرت زهرا (س ) خودش به دیدن آن ها می رود. بالای سرشان می نشیند، خوشا به حالشان که خانم را می بینند. آن وقت مادرها همه اش بی تابی می کنند که چرا شهیدمان را نیاوردند بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پسرت بهتر است یا خانم فاطمه زهرا (س ) ؟می گفتم :

-         خب معلومه حضرت زهرا (س ) .

-         پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من مفقود الاثر شدم چرا نیامدم اجازه بده بی بی دو عالم بیاید بالای سرم .

برای خودش این سفارش را می‌کرد اما نمی‌گذاشت هیچ یک از بچه های گردان کربلا پیکر مطهرشان توی خط بماند. گاهی طناب می بستند به پیکر شهید و روی زمین می‌کشیدند و عقب می آوردند. تا در خط نماند. می گفتم :

-         مادر این جوری که پیکر شهید آسیب می بیند .

-          مادر این پیکر تکه تکه شده به دست مادر شهید برسد و بتواند صورت پسرش را ببیند بهتر است تا ما در مقابل مادر شهید بگوییم شرمنده ایم ما سالم و سلامت آمدیم و پسرت شهید شد و ما حتی نتوانستیم جسم بی جان او را برای تو بیاوریم.

همیشه حواسش به رزمندگان گردان و حتی خانواده هایشان بود. گاهی وقتی از طرف لشکر هدیه ای به او می دادند آن را به خانواده رزمندگان یا شهدای گردان هدیه می‌کرد. یک بار که یک فرش به او هدیه داده بودند خبردار شد که یکی از بچه های گردان صاحب فرزند شده و در خانه اش فرش ندارد آن فرش را به عنوان هدیه تولد به خانواده اش هدیه داد. با این که خودش  به آن فرش احتیاج داشت .

مادر شهید 

mehdi harbian بازدید : 57 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

نقش سردار شهید دکتر مجید بقایی در دوران جنگ تحمیلی

ماههاي اول جنگ بود كه ايشان از طرف فرماندهي كل سپاه به عنوان نماينده سپاه در اتاق جنگ (كه در آن زمان جلساتش در لشكر ۹۲ زرهي اهواز تشكيل مي‌شد) معرفي گرديد. 
يكي از فعاليتهاي مهم او تلاش در جهت هماهنگي بين سپاه و ارتش بود. با اينكه بني‌صدر خائن در اين مورد به انحاي گوناگون كارشكني مي‌كرد ليكن او در اين ماموريت، به خوبي كارها و وظايف محوله را پيگيري مي‌نمود.

اواخر آبان ماه سال ۱۳۵۹ به ايشان ماموريت داده شد براي جلوگيري از هجوم دشمن كه قصد تسخير جاده شوش را داشت و در آن موقع در 3 كيلومتري آن مستقر شده بود، به شهرستان شوش برود. ابتدا در كنار برادر مرتضي صفار، سپاه آنجا را سازماندهي كرد و مدتي بعد مسئوليت سپاه شوش به عهده ايشان گذاشته شد. در اين مسئوليت ايشان علاوه بر طراحي عمليات و نبردهاي موفق عليه دشمن كه در قالب گروههاي رزمي كوچك به اجرا در مي‌آمد، به برادر دقايقي نيز در تشكيل آموزشگاه فرماندهي دسته، گروهان و گردان كمك مي‌كرد. 
بتدريج كه سياست جنگي نيروهاي خودي از حالت تدافعي به تهاجمي تغيير يافت، به همين نسبت نيز نقش ايشان در صحنه‌هاي نبرد جدي‌تر از هر زمان شد و در مقاطعي از جمله عمليات طريق‌القدس (فتح بستان) وي مانند يك رزمنده تك‌ور وارد عمل گرديد. 
از آن پس به دليل روح بلند و اشتياق فراوانش براي درگير شدن مستقيم با دشمن و لياقت و شايستگيهايي كه در زمان فرماندهي سپاه شوش از خود نشان داده بود، از طرف فرماندهي كل سپاه به عنوان فرمانده قرارگاه لشكر فجر برگزيده شد. 
شهيد بقايي در عمليات فتح‌المبين به عنوان فرمانده قرارگاه فجر در طرح‌ريزي و هدايت يگانهاي عمل كننده جهت آزادسازي ارتفاعات ابوصلبي خات (سايت رادار) نقش بسيار موثر و مهمي داشت. در واقع آزادسازي اين محور حساس و با اهميت با همكاري و هماهنگي و هدايت مناسب اين شهيد بزرگوار و شهيد حسن باقري در فرماندهي قرارگاه نصر محقق شد.

در شناسايي و طراحي عمليات بيت‌المقدس در كنار شهيد حسن باقري همچون ديگر نبردها نقش به‌سزايي داشت. در اين عمليات او با برنامه‌ريزي دقيق و هماهنگ، توانست نيروهاي تحت امر خود را با همياري برادران جان بركف هوانيروز از شمال فكه به جنوب انتقال داده و به علت شايستگي بالايي كه از خود در سمت فرماندهي لشكر نشان داد، قرارگاه تحت فرماندهي ايشان (فجر) در كنار قرارگاههاي نصر و فتح، مسئوليت شكستن حصر دفاعي خرمشهر را به عهده گرفت و با عنايت الهي هر سه قرارگاه با نبرد دلاورانه تاريخي و با هماهنگي كامل، خونين شهر را به دامان ميهن اسلامي بازگرداند. 
ايشان پس از عمليات رمضان به سمت معاونت شهيد باقري در فرماندهي قرارگاه كربلا منصوب شد. بعد از عمليات محرم بود كه شهيد بقايي پس از آنكه شهيد باقري جانشين يگان نيروي زميني سپاه گرديد، مسئوليت قواي يكم كربلا را به عهده گرفت.

قبل از عمليات والفجر مقدماتي قرار شد كه عده‌اي از مسئولين و فرماندهان نظامي جنگ، ديداري با حضرت امام خميني(ره) داشته باشند، اما شهيد بقايي گفته بود كه بايد براي شناسايي اين عمليات در منطقه بمانيم، به همين دليل او به همراه عده‌اي ديگر از جمله شهيد حسن باقري در منطقه عملياتي ماندند و صبح روز بعد به اتفاق ايشان و چند تن از فرماندهان ديگر با دو دستگاه جيپ جهت شناسايي منطقه به طرف محل مورد نظر حركت كردند. 
شهيد بقايي در طي مسير مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره والفجر بود. او به كمك يكي از دوستانش اين سوره شريفه را از حفظ مي‌خواند. پس از رسيدن به مقصد، همگي از ماشين پياده شده و به طرف سنگر ديده‌باني حركت نمودند. ايشان در بين راه به برادران همراه مي‌گويد: آيا مي‌شود انسان به اين درجاتي كه خداوند در قرآن فرموده است، برسد كه: 
«يا اَيتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعي الي ربِّكِ راضيَهً مرضيهً فَادخُلي في عِبادي وَادخُلي جَنَّتي»

و آيا خدا توفيق اين امر مهم را به انسان مي‌دهد كه به آن مرحله عالي نايل گردد؟ 
هنوز كلام مجيد به انتها نرسيده بود كه خمپاره دشمن به نزديكي آنان اصابت كرد و او جواب سئوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهايش دريافت نمود و بدين سان عاشقانه و خالصانه به سوي پروردگار خويش پرواز كرد و به درجه قرب و رضوان الهي دست يافت.

برگرفته از نشریه کوچه شهید

mehdi harbian بازدید : 61 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

شهید مجید عتیقی نژاد در شهریورماه 1343 در اهواز دیده به جهان گشود و در خانواده ای متوسط و مذهبی پرورش یافت و از همان کودکی در مجلس عزاداری سالار شهیدان که هر ساله در منزلشان برگزار می شد شرکت می کرد و خدمت می نمود تا اینکه در سال 1349 به همراه خانواده به اندیمشک  نقل مکان کردند .

دوران تحصیل او مقارن با اوج انقلاب بود که این شهید بزرگوار فعالانه در راه پیمائیها و شعارنویسی خیابانها شرکت داشت و با پیروزی انقلاب اسلامی وارد انجمن اسلامی دبیرستان شد و همزمان فعالانه در کمیته انقلاب اسلامی شرکت نموده و پاسداری از انقلاب را از همان بدو پیروزی به عهده گرفت .

با تشکیل سپاه بعنوان عضو ذخیره وارد سپاه شد و داوطلب حضور در کردستان جهت مقابله با اشرار ضد انقلاب شد و بعلت کم بودن سن به او اجازه رفتن داده نشد . پس از تشکیل بسیج به عضویت بسیج در آمده و فعالانه در آن خدمت کرد و با شروع جنگ تحمیلی در صحنه نبرد حاضر شد و در همان اوائل بعلت تصادفی که در بازگشت از منطقه عملیاتی در شب با چراغ خاموش داشت به شدت مجروح شد ولی پس از معالجه مجدداً به جبهه بازگشت .

تقریباً بعد از عملیات فتح المبین وی به عضویت رسمی سپاه درآمد و در طول حضور در جبهه چندین بار مجروح شد که مورد چند عمل جراحی قرار گرفت که پس از تقریباً بدست آوردن سلامتی دوباره به جبهه باز می گشت .

در عملیات خیبر در حالیکه وی در حال استراحت پزشکی بود و با عصا حرکت می کرد در جبهه حاضر و  در واحد خود مشغول به انجام وظیفه شد .

شهید عتیقی مدتی را با واحد تعاون مشغول خدمت بود که پس از چندی به معاونت اطلاعات نیروی زمینی مأموریت گرفت و در دوره ای که در این رابطه بود شرکت نمود و با موفقیت آموزش خود را به پایان رساند و به وی پیشنهاد ماندن در قسمت آموزش در تهران را می دهند که موافقت نکرده و مجدداً به منطقه عزیمت نمود و سرانجام آخرین بار در عملیات والفجر 10 در اثر حمله شیمیایی در منطقه حلبچه به شدت مجروح گردید و سرانجام در روز 1/1/1367 در ماه مبارک شعبان که مصادف بود با تولد امام حسین (ع) به آرزوی دیرینه خود که همان فوز عظیم شهادت بود نائل گردید .

شهید عتیقی که وجودش مملو از عشق به حضرت ابا عبدالله (ع) بود همیشه سعی داشت که در مراسم عاشورا به شهر بیابد و در آن شرکت کند .

گاهگاهی بچه های محل که به او می گفتند چرا کمتر به شهر می آیی در جواب می گفت مگر نمی دانید امروز روز جنگ است روز حضور در جبهه است .

شهید ، جبهه غرب و جنوب نمی شناخت و با امام خود عهد بسته بود تا زنده است پاسدار حریم امامت و دین و انقلابش باشد در آخرین مأموریت خود با نشاط و خوشحالی کوله بارش را بست و لبخند از لبانش دور نمی شد زیرا ندای لبیک رب خود را دریافت کرده بود و مخاطب « یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک » گردید یادش گرامی و راهش پر رهرو باد .

افسوس که از این شهید والامقام وصیتنامه ای بر جای نمانده است .

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 26
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 95
  • بازدید سال : 668
  • بازدید کلی : 4,064